قاتل مرد ۶۰ ساله در نازیآباد: قتل کار من نبود، کار ۲ زن بود
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردین ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۴۸۰۸۴۲۶
پسر جوان پس از مصرف ماریجوانا قدم به خیابان گذاشت و درحالیکه چاقو در دست داشت، به مردی رهگذر حمله کرد و با ضربات چاقو جان او را گرفت. او حالا مدعی است که جنایت را به دستور ۲ زن نامرئی انجام داده است.
به گزارش همشهری، این حادثه ظهر پنجشنبه ۲۵ فروردین ماه در خیابانی در نازیآباد تهران رخ داد. آن روز کسانی که از این خیابان عبور میکردند، ناگهان پسری جوان را دیدند که به سمت مردی ۶۰ ساله هجوم برد و دیوانهوار با چاقو ضرباتی به او زد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شاهدان از دیدن این صحنه وحشت کرده بودند. یکی از آنها با اورژانس و پلیس تماس گرفت و دقایقی بعد مرد زخمی برای درمان به بیمارستان انتقال یافت، اما بهدلیل شدت جراحات وارده جانش را از دست داد.
گزارش این جنایت به قاضی محمدرضا صاحبجمعی، بازپرس ویژه قتل اعلام و تحقیقات برای شناسایی و دستگیری قاتل آغاز شد. نخستین بررسیها از این حکایت داشت که مقتول روز حادثه برای خرید از خانه بیرون رفته که هدف حمله ضارب قرار گرفته است. او هیچ ارتباطی با قاتل نداشت و بهنظر میرسید که عامل جنایت آن روز بهصورت تصادفی به سراغ مقتول رفته و وی را قربانی کرده است.
پایان فرار قاتلمأموران در ادامه به بررسی تصاویر دوربینهای مداربسته در نزدیکی محل حادثه پرداختند و تصویری از قاتل که ماسک هم بهصورت نداشت، بهدست آمد. در ادامه معلوم شد که این مرد به همراه پدر و مادرش در همان حوالی زندگی میکند. زمان زیادی طول نکشید که مأموران خود را به محل زندگی قاتل رساندند، اما وی به محض دیدن پلیس چاقویی که با آن مرتکب قتل شده بود را از پنجره به بیرون پرتاب کرد و قصد داشت از طریق پشتبام فرار کند که تلاش وی بینتیجه ماند و مأموران موفق شدند او را دستگیر کنند.
روایتهای عجیبمتهم به قتل که حدودا ۳۴ ساله است، به اداره آگاهی منتقل شد، اما در بازجوییها روایتهای عجیبی را درباره انگیزهاش از جنایت مطرح کرده است. وی نخست مدعی شد که آن روز صدای مادرش را شنیده که دستور قتل به او داده و بعد مدعی شد که ۲ زن نامرئی از او خواستند جان مرد رهگذر را بگیرد. او بهدلیل شرایط روحی عجیبی که داشت، به پزشکی قانونی معرفی شد و کارشناس پزشکی قانونی پس از بررسیهای اولیه اعلام کردند که وی از بیماری روحی و روانی رنج میبرد. در این شرایط بازپرس جنایی تهران دستور داده که متهم از دادسرا به بیمارستان روانی منتقل شود و تحت درمان قرار بگیرد.
در ادامه گفتگو با متهم را میخوانید:
مقتول را میشناختی؟
نه. حتی یکبار هم او را ندیده بودم.
پس انگیزهات از قتل چه بود؟
من کسی را نکشتم. مگر من آدمکش هستم؟
تو در خیابان جان مرد بیگناهی را گرفتهای.
آها. اشتباه کردم. قتل کار من نبود. کار ۲ زن بود؛ یعنی آنها از من خواستند که آدم بکشم و بعد از آنکه من با چاقو به مرد غریبه ضربه زدم، غیبشان زد.
آن روز چه اتفاقی افتاد؟
آن روز درحالیکه چاقو همراهم بود از خانه بیرون آمدم و در حال قدمزدن در پیادهرو بودم که ناگهان ۲ زن مقابل چشمانم ظاهر شدند. آنها به من گفتند که مقتول را بکش. مقتول مردی بود که در چند قدمی من در حال گذر از پیادهرو بود. تا قبل از آن او را ندیده بودم.
ابتدا زیر بار نرفتم، اما آن ۲ زن مدام در گوشم میخواندند که باید او را بکشی. حتی با چشمانشان اشاره میکردند که هرچه زودتر نقشه قتل را اجرا کن. ترسیدم اگر خواسته آنها را اجرا نکنم بلایی بر سرم میآورند و از ترسم خواسته ۲زن را اجرا کردم. پس از آنکه چند ضربه به مردی که نمیشناختم زدم، آن ۲ زن ناگهان غیبشان زد و من درحالیکه چاقوی خونآلود در دستم بود، فرار کردم.
چرا با خودت در خیابان چاقو حمل میکنی؟
برای محافظت از خودم از دست اشباح! چندبار پیش آمده که در خیابان ارواح به سراغم آمدند. اذیتم میکردند و قصدشان این بود که به من آسیب برسانند. به همین دلیل چاقو با خود حمل میکردم تا با آن ارواح را تهدید کنم.
ظاهرا مواد هم مصرف میکنی؟
حدود ۱۰ سالی میشود که ماریجوانا میکشم. روز حادثه هم کشیده بودم و به همین دلیل دچار توهمات عجیب میشدم. البته قبل از آنکه از خانه بیرون بروم، مادرم هم به سراغم آمد. البته نه در واقعیت. چون ماریجوانا مصرف کرده بودم صدای مادرم را در گوشم شنیدم. در حال استراحت در خانه بودم که مادرم به فکرم آمد. او در گوشم گفت چاقویی از کابینت آشپزخانه بردار و برو در خیابان مردی را بکش. من هم از صدایی که دستور گرفتم، اطاعت کردم.
منبع: فرارو
کلیدواژه: چاقو قتل ماری جوانا آن روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۸۰۸۴۲۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
به گزارش تابناک، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکسهای زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است
جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمیدهم مگر به شرط...
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
منبع: خراسان